جملاتی از بزرگان

کافی است دروغ خود را دو سه بار تکرار کنی تا برایت واقعیت شود .

عروسک فرنگی - آلبا دسس پدس

░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░

بدبختی بزرگی است که دیگری را به رغم اینکه دیگر دوستمان نمی دارد ،

همچنان دوست بداریم .

ميلان كوندرا

░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░

ادامه نوشته

تقدیم به اونی که....

غرور گفت امتحانش کن

تجربه گفت خطرناک است

عقل گفت بیهوده است

دل گفت امتحانش کن

 

او که می رود...نمی فهمد

اما او که بدرقه می کند ..می داند کاسه آب معجزه نمیکند

 

هرگز از کسی که دوستتان دارد سواستفاده نکنید

هرگز به کسی که به شما نیاز دارد نگویید سرم شلوغ است

هرگز به کسی که واقعا به شما اعتماد دارد خیانت نکنید

هرگز  کسی که همیشه به یادتان هست را فراموش نکنید

عارفانه

زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است، اما اگر به آن ها اجازه رد شدن بدهیم ، ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی

 

تو زندگي به يه در بزرگ که يه قفل بزرگ روش بود رسيدي ، نترس و نااميد نشو چون اگه قرار بود در باز نشه جاش يه ديوار مي گذاشتن

 

جاودان با من

نبود خیال تو همزبان با من


             که باز جادوی آن بوی خوش طلوع تو را


                              در آشیانه خاموش من بشارت داد


        زلال عطر تو پیچید در فضای اتاق


                     جهان و جان را در بوی گل شناور کرد


        در آستانه در 

به روح باران می ماندی 

ای طراوت محض


                      شکوه رحمت مطلق ز چهره ات می تافت .

 


        به خنده گفتی : تنها نبینمت 

گفتم : غم تو مانده و شب های بی کران با من ؟


        ستاره ای ناگاه


                   تمام شب را یک لحظه نور باران کرد


                                و در سیاهی سیال آسمان گم شد


        توخیره ماندی بر این طلوع نافرجام


                         هزار پرسش در چشم روشن تو شکفت 

به طعنه گفتم 

در این غروب رازی هست 

به جرم آنکه نگاه تو برنداشته ام


                                        ستاره ها ننشینند مهربان با من


            نشستی آنگه شیرین و مهربان گفتی


                                                   چرا زمین بخیل


                                                                  نمی تواند دید 

تو را گذشته یکروز آسمان با من ؟


                     چه لحظه ها که در آن حالت غریب گذشت


                     همه درخشش خورشید بود و بخشش ماه


                                               همه تلالو رنگین کمان ترنم جان


                                                      همه ترانه و پرواز و مستی و آواز


        به هر نفس دلم از سینه بانگ بر می داشت


                             که : ای کبوتر وحشی بمان , بمان با من 

ستاره بود که از آسمان فرو می ریخت 

شکوفه بود که از شاخه ها رها می شد


       بنفشه بود که از سنگ ها بیرون میزد 

سپیده بود که از برج صبح می تابید 

زلال عطر تو بود


             تو رفته بودی و شب رفته بود و من غمگین


     در آسمان سحر


                به جاودانگی آب و خاک و آتش و باد 

نگاه می کردم


             نسیم شاخه بی برگ و خشک پیچک را 

به روی پنجره افکنده بود از دیوار


                         که بی تو ساز کند قصه خزان با من


        نه آسمان نه درختان نه شب نه پنجره

آه کسی نمی دانست


                     که خون و آتش عشق 

گل همیشه بهاری است


                                                        جاودان با من ...

من...

من نه عاشقم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد

من خودم هستم و دستی که صداقت می کاشت-گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه ی بودن وا بود

و خدا می داند...

بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود...

من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دلبستگی ام می فهمید

خوشبختی

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن

سهم دلتنگی خورشید کجاست؟؟

دیرگاهی است سوالی دارم
و معما این است
سهم آزادی پروانه کجاست؟
و چرا بال کبوتر فقط آهنگ قفس می خواند؟
مرغ باران به کجا می بارد!؟
و چرا یک گنجشک، بار اول که سر از لانه برون می آرد
تا که پر گیرد و بالا برود
آسمان را جا نیست؟
و نمی دانم من
از چه رو می گویند، شب خمار است و سیاه
شب اگر تاریک است، علتش بخشش خورشید به ماه است و زمین
و سوالم این است
سهم دلتنگی خورشید کجاست؟؟؟

خوبم؟!

انگار همین دیروز بود تو را در تنهاترین شبهای آسمان دلم در کنار ستاره ها می نشاندم ....

ولی امروز تو تنها ترین ستاره ی شبهای آسمانی منی....

تو بزرگترین و پررنگ ترین و نزدیک ترین ستاره در آسمان دلم هستی....

تقدیم به خوبم

من پرنده خیال خویش  را به اوج آسمان شکوفایی پر داده ام ...صدای بال عشق و دوست داشتن را از آسمان دل خویش به وضوح شنیدم و خود را در تو و در رویایت غرق دیدم گویی که دیگر من نیستم ...این منم که در تو حل شده ام در تو جذب شده ام ...خویش نیستم دیگر.....تو می دانی من چه می گویم ...دوست دارم درونم را فریاد بزنم تا همه بدانند اما زیبایی اش به همین است که دوست داشته باشم اما نتوانم بگویم .....دلم در انتظار توست...من تمام هستی خویش را برای با تو بودن داده ام ....من تمام خویش را در برایت هدیه کرده ام....چون منی نیست دیگر.......

دلم از عشق پر می شود .....

و این یک خیال است راهی برای سرزنش نیست....تو خیال منی و من تو را دوست دارم......

آری من تو را

تقدیم به خوبم

در تمام لحظه های دلتنگی ، دل عجیب   بهانه ات را می گیرد.
نمی دانم چه کنم که دیگر  یادت نکند.
نمی دانم تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی؟
مدتهاست  که  دیگر عقل هم  قادر   به  قانع کردن دل نیست...
این روزها  بیشتر  از   همیشه  به گوش دل ،قصه  رفتن می خوانم
اما  انگار هر چه بیشتر می گویم،او کمتر  گوش می کند  و  بیشتر  هوای تو  را می کند.
دیگر نمی دانم چه کنم...؟
چگونه از  بار  این بغض کم کنم...؟
چه کنم که آنقدر  در لحظه هایم جای تو  خالی  نباشد؟
ساده برایت بگویم :
" این روزها  در جمع من  و  این بغض  بی قرار ، جای تو  خالیست 

ازکجاشروع شد!!!!

نمیدونم از کجا شروع شد
که تورا دوباره دیدم
هنوز از راه نرسیده
به ته قصه رسیدم
یکی جز من تو دلت بود
واسه این بود برنگشتم
وقتی لبخنددتو دیدم
حتی از خودم گذشتم
این فداکاریه من بود
دیگه جز من کی میتونه
جز تویی که خوبیامو
دیگه یادت نمیمونه
شاید اصلا دیگه یادت بره که
مثل قدیم جون منی
ولی یادت نره
خوشبختیه الانتو مدیون منی
وقتی محتاج تو بودم
تو فداکاری نکردی
حال و روز منو دیدی
اما باش کاری نکردی
شونه خالی کردی از من
با هزار عذر و بهونه
درد و دل کردم دوباره
با در و دیوار خونه

زندگی.........

زندگی

یافتن رابطه هاست

و رسیدن به شعوری یکدست

تا که دستچین نشود فهمیدن

تا که زندان نشود باورها

در تکاپو ...

تا بهتر از آن باشیم که هستیم.

اما بهتر از این شیوه ای برای زیستن نیست.

اینجا

نگاه ها فرسوده اند

هوا سرد نیست

سنگین است

چقدر هضم هوای سنگین سخت است !

قیمت لحظه ها را نمی توان سنجید

در آن هنگام که

دوستی شکل می گیرد

آنگاه که جامی را قطره قطره پر می کنید

دست آخر با قطره ای ،

سرریز می شود ...

و به زنجیره ی مهربانی ها نیز ،

یکی هست

که سرانجام دل آدمی را

لبریز می کند !

عا شقانه...

یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن

در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن

هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود

لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن . . .

********

به روی زندگی دو خط زرد می كشم

و چشم عاشق تو را كه گریه كرد می كشم

تو رفتی و بدون تو كسی نگفت با خودش

كه من بدون چشم تو چقدر درد می كشم

********

خداوندا !

مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم

پس مرا دریاب

و به سوی خویش بازگردان ،

دستان مهربانت را بگشا

که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...

********

یک بار خواب دیدن تو… به تمام عمر می‌ارزد پس نگو… نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست… قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایست… تاب و توانش بیش از
                            اینهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد میدهم.

********

سایبان دلتنگی..

باران که می آید

حضور مبهم یک هیچ مرا فرا می گیرد
تپش های قلبم به شماره می افتد
دم می رود و بازدم به سختی باز می گردد
دلم سخت می گیرد
باران که می آید
لحظه هایم سالها زنده اند
پیچک یاد از ساقه های دلتنگی بالا میرود
میرود تا اوج ،میرودتا خاطره های همیشه
باران که می آید
من غرق ترانه ی سکوت می شوم

********

دلی که از بی کسی غمگین است٬

هر کسی را می تواند تحمل کند.

هیچ کس بد نیست.

دلی که  در بی اویی مانده است٬ برق هر نگاهی جانش را می خراشد

********

دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
       تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . .

********

چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بدون خوشبختی زیستن و برای تو گریستن

و به عشق و دنیای تو نرسیدن.

ای کاش واقف بودی که بدون تو مرگ گواراترین زندگی است و بدون تو و بدور از دست های

مهربان تو و بدون قلب حساست زندگی چه تلخ و ناشکیباست

********

ازکسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاسگزارم ، آنها مرا قویتر میکنند
از کسانیکه مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم ، آنان قلب مرا بزرگتر میکنند 

********

گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم

دریاب مرا دریا

ای بر سر بالینم، افسانه سرا دریا !

افسانه عمری تو، باری به سرآ دریا .

 

ای اشك شبانگاهت، آئینه صد اندوه،

وی ناله شبگیرت، آهنگ عزا دریا .

 

با كوكبه خورشید، در پای تو می میرم

بردار به بالینم ، دستی به دعا دریا !

 

امواج تو، نعشم را افكنده درین ساحل،

دریاب مرا، دریا؛ دریاب مرا، دریا .

 

ز آن گمشدگان آخر با من سخنی سر كن،

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دریا .

 

چون من همه آشوبی، در فتنه این توفان،

ای هستی ما یكسر آشوب و بلا دریا !

 

با زمزمه باران در پیش تو می گریم،

چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دریا !

 

تنهائی و تاریكی آغاز كدورت هاست،

خوش وقت سحر خیزان و آن صبح و صفا دریا .

 

بردار و ببر دریا، این پیكر بی جان را

بر سینه گردابی بسپار و بیا دریا .

 

تو، مادر بی خوابی. من كودك بی آرام

لالائی خود سر كن از بهر خدا دریا .

 

دور از خس وخاكم كن، موجی زن و پاكم كن

وین قصه مگو با كس، كی بود و كجا ؟ دریا !


(فریدون مشیری)

اس ام اس فلسفی 2

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم

به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد

صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتی اگه بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت جبران را بده . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم

فروشنده خواهیم بود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛

با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است

. پس همیشه امید داشته باش . .  

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چه خوب می شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس و حقیقت را با واقعیت 

اس ام اس فلسفی1

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت

و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند ... . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، که چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آدمی ساخته افکار خویش است ، همان خواهد شد که به آن می اندیشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار

شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد . . .

آموخته ام...

 

آموخته ام که : هرگاه که ترسیده ام ، شکست خورده ام.

آموخته ام که : غرور انسان ها را هرگز نشکنم.

آموخته ام که : انسان های بزرگ هم اشتباه می کنند.

آموخته ام كه : اگر مایلم پیام عشق را بشنوم ، خود نیز بایستی آن را ارسال كنم

آموخته ام که : زندگی را از طبیعت بیاموزم ،

مثل ابر با كرامت باشم .

چون بید متواضع باشم ،

چون سرو ، راست قامت،

مثل صنوبر ، صبور ،

مثل بلوط مقاوم ،

مثل خورشید با سخاوت و

مثل رود ، روان

تست: همسرتان را بهتر بشناسید

خیلی وقت پیش درسی درمورد ازدواج می دادم. در آخر کلاس پرسیدم، "جالب نبود اگر همه به خانه که برمی گشتیم دو کار می کردیم: یکی اینکه از همسرمان می پرسیدیم چطور می توانستیم همسر بهتری برای او باشیم و دوم اینکه به حرفهایش گوش می دادیم."

بعد از آن جلسه به خانه برگشتم و مشغول خوردن صبحانه شدم. همسرم، سوزان، درمورد آن جلسه درس سوال کرد و بین لقمه های غذایی که دهانم می گذاشتم با ایما و اشاره به او نشان دادم که جلسه خوب پیش رفت.

او پرسید، "توی کلاس چی گفتی؟". یک قاشق دیگر از صبحانه ام را دهان گذاشتم و جواب دادم، "به آنها گفتم که بروند خانه و از همسراشان بپرسند چطور می توانند شوهر بهتری برای آنها باشند و بعد به نظرات آنها خوب گوش کنند." و خندیدم. یک جرعه آب پرتقال خوردم و ادامه دادم، "شرط می بندم خیلی از آنها مکالمات جالبی الان با همسرانشان دارند."

سورزان به سمت کانتر آشپزخانه آمد و حین اینکه من صبحانه ام را می خوردم ساکت بود. بعد از چند دقیقه گفت، "آیا واقعاً دوست داری بدانی؟"

من پرسیدم، "چیو؟"

ادامه نوشته

عشق چیست!!!

. وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان  می شمارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟

اول عاشق وبعد فارغ

اول عاشق می شوند بعد فارغ.

اول مدام می گویند، "دوستت دارم" بعد اعتراف می کنند که هیچ عشقی در میان نبوده.

اما واقعیت کدام است؟ آیا حقیقت را می گویند؟ یا شاید حقیقت را می گویند اما تا اندازه ای که از آن خبر دارند.

من فکر می کنم که بیشتر  آدمها معنای عشق را نمی دانند. آنها از منابع اشتباهی عشق را یاد گرفته اند.

اول اجازه بدهید ببینیم عشق چیست. لغت نامه عشق را اینطور تعریف می کند، "حسی عمیق و لطیف به فردی دیگر"، "تعلق قلب به کسی"، یا "شور و میل جنسی". اگر عشق این است، پس هیچ تعجبی ندارد که اینقدر نوسان دارد. برای تداوم عشق باید آنرا بر یک ارزش یا اعتقاد شخصیت ساز بنا کرد. چیزهایی مثل مهر، شور و امیال جنسی کاملاً احساسی هستند و به همان اندازه گرسنگی، غیر قابل پیش بینی می باشند.

البته اشتباه نکنید هر چیز احساسی، جنسی نیست. احساسی از کلمه حس یا همان حواس پنجگانه (بینایی، بویایی، چشایی، شنوایی و بساوایی) می آید. ازاینرو، همانطور که می بینید عشقی که به جوانان ما آموزش داده می شود عشقی احساسی یا حسی است که با عوامل خارجی تحریک می شود. و وقتی آن تحریک فروکش کند یا ناپدید شود، آن عشق متوقف می شود. این همان فارغ شدن از عشق است.

اگر عشق بین یک زوج احساسی باشد جای تعجب نیست که بگویند از عشق فارغ شده اند. منظور آنها این است که این تحریک متوقف شده و به همین دلیل دیگر احساس عاشقی نمی کنند.

اگر این آن عشقی که می خواهیم یا نیاز داریم نیست، پس چیست؟

جستجوی ما برای عشق واقعی ما را به گذشته و به زبان عبری باستان می برد. زبان عبری فقط توسط یهودیان استفاده می شد. آنها باور دارند که عبری زبان خداوند جهود است. و از زمانیکه جهود قبل از هر چیز دیگری وجود داشت، می بایست معنای واقعی عشق را می دانست.

در زبان عبری عشق به معنای دادن است. و زمانیکه خداوند می خواست به جهان عشق خود را نشان دهد، به آن نگفت که "دوستت دارم"؛ او فقط بخشید.

دوست داشتن یعنی بخشیدن. امروز وقتی مردی به زنی می گوید دوستت دارم، در اکثر موارد هیچ قصد بخشیدنی ندارد. فقط می خواهد بگیرد. از آن دختر چیزی می خواهد که معمولاً باکرگی آن دختر است. این هشداری برای همه دختر خانم هاست. سعی کنید قبل ازاینکه ادعاهای مردی که در زندگیتان وارد می شود و به شما می گوید دوستتان دارد را باور کنید، او را به شیوه های مختلف آزمایش کنید و ببنید چقدر به "بخشیدن" تمایل دارد.

سخته

چقدر سخته

کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر

بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه . . .

.

.

چقدر سخته

تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه

زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه

لبریز کنید و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری . . .

.

.

چقدر سخته

دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که

یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده . . .

.

.

چقدر سخته

تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما

وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی . . .

.

.

چقدر سخته

وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری . . .

.

چقدر سخته

گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار

بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی

گل من

باغچهء نو مبارک

عشق2

شنیدم در زمان خسرو پرویز / گرفتند آدمی را توی تبریز

به جرم نقض قانون اساسی / و بعض گفتمان های سیاسی

ولی آن مرد دور اندیش از پیش / قراری را نهاده با زن خویش

که از زندان اگر آمد زمانی / به نام من پیامی یا نشانی

اگر خودکار
آبی
بود متنش / بدان باشد درست و بی غل و غش

اگر با رنگ
قرمز
بود خودکار / بدان باشد تمام از روی اجبار

تمامش از فشار بازجویی ست / سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

گذشت و روزی آمد نامه از مرد / گرفت آن نامه را بانوی پر درد

گشود و دید با هالو مآبی / نوشته شوهرش با خط آبی:

عزیزم عشق من حالت چطور است؟ / بگو بی بنده احوالت چطور است؟

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو / ملالی نیست غیر از دوری تو

من این جا راحتم کیفور کیفور / بساط عیش و عشرت جور وا جور

در این جا سینما و باشگاه است / غذا، آجیل، میوه رو به راه است

کتک با چوب یا شلاق و باطوم / تماما شایعاتی هست موهوم

هرآنکس گویداینجا چوب داراست / بدان این هم دروغی شاخدار است

در این جا استرس جایی ندارد / درفش و داغ معنایی ندارد

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟ / کجا سلول های انفرادی ست؟

همه این جا رفیق و دوست هستیم / چو گردو داخل یک پوست هستیم

در این جا بازجو اصلا نداریم / شکنجه ، اعتراف، عمرا نداریم

به جای آن اتاق فکر داریم / روش های بدیع و بکر داریم

عزیزم، حال من خوب است این جا / گذشت عمر، مطلوب است این جا

کسی را هیچ کاری با کسی نیست / نشانی از غم و دلواپسی نیست

همه چیزش تمامن بیست این جا / فقط خود کار
قرمز نیست این جا

نامه از طرف خدا


امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو
به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...

عشق خوبم....

عشق خوبم سلام

دوستت دارم،همیشه در دلم آرزوی دیدنت را دارم واینک روز توست ومن می خواهم حرفهای تکراریم رابار دیگر برایت بازگو کنم،

وعشق برترینم  ....

لحظه ایست از وجودت غافلم،ومن از این غفلت خود شرمسارم که زندگی ام در غفلت است ازاین می ترسم که دیگر دوستم نداشته باشی ومن در این دنیا که همه گرگند  تنها باشم،فریادی در درونم مراسنگینی میکند وقلبم هرلحظه می خواهد بایستد،نفسم بر من لعنت می فرستد ووجودم بر من منت میگذارد ،کاش همیشه با توبودم که بی توبودن مرابه تباهی میکشاند

نازنینم:

مهربانتر از تو را در هیچ جا نیافتم خوب می دانم که همیشه مرا می نگری ومی خواهی که بهترین را برگزینم  اما من....بنده خطاکار ومستحق هرآنچه تو بگویی هستم،دلم هر آن از تو می لرزد ومنتظر بخشش توست که دستم رابگیری ومرا در مسیر نورانی خود قرار دهی

مهربانم دوستت دارم

کاش می شد درد را درمان کنی

کاش می شد عشق را پنهان کنی

قلبها را در دل شب گم کنی

درد وغم رادر دلت هجران کنی

نمی دانی...

نمی دانی کنار آب عاشقی در بند،

دست در آب میکشد باغم،

نمی دانی در این چرخ کبود،

یک صدا ازناله ها برگوش تومی زد کجا؟

رهایش میکنی شاید،به دادش می رسی شاید،نگاهش می کنی شاید،...

ولی دستی بسویش نیست

کجا باید رودآنکس       که در غربت ندارد کس

گذشتی از دیاردلتنگ،ندیدی عاشقی خسته،

به عشق خود همی غمگین،درون خود فرومرده،

کمک کن تا بیابد دوست،شود در آسمان مدهوش،

چرا قلبی برایش نیست،چرا چون می سپارد جان،

ندارد عاشقی چون دوست...

وای بر من

وای بر من وای برمن

چه شبی در پیش است آسمان چقدر گرفته به نظر میرسد ابرهای تیره وتارسراسرپهنه زیبای آسمان راپوشانده است

چه سیاهی وحشتناکی است درست مانند تمام شام های زندگی من

گویا امشب خبری در پیش است آری !آری صدای سوزناک بادشام عجیبی مرا می گوید

راستی باد چه می گوید

نمی دانم

شاید خبر مرگ عاشقی تنها را زمزمه می کند

صدای ناقوس کلیسا از آن دور دستها به گوش می رسد

ومن تنهای تنها در کنار پنجره اتاق سرد و خاموشم

با چشمانی دریای اشک منظره ی

اولین دیدارمان را به یاد می آورم

ولی نمی دانم چرا آخرین دیدارت را نمی توانم در جلوی دیدگان لرزانم محاسبه کنم

بغض ناآشنایی گلویم را می فشرد

دلم می خواهد فریاد بزنم ولی نه چه بگویم با که بگویم

راستی آیا این همه درد ورنج از جایی بسیار دور و از دنیایی ناشناخته بر من حمله کرد

آیا این شکیبایی دردناک پایان یافتنی نیست

گوش کن محبوب دل من ،ستاره همیشه روشنم

ببین این شب تیره و این ناله ی دلخراش و سوزناک باد چه می گوید

آیا نمی گوید که من تنها به تو فکر می کنم برای تو می گریم

برای تو بیمار می شوم وبرای تو می نویسم

آیا نمی گوید که من مشتاق دیدارم ای وجود من

بدان که اگر روزی قرار شود خداوند هر کس را تنها یک آرزو برآورد

من تو وموفقیت تو را می خواهم باید این افکار  را پراکنده کرد

باید بغض را شکست باید خندید باید دل را صفا بخشید و باید زبان باز کرد

آری آری اگر روزی بتوانم بار دیگر زبان باز کنم می گویم هنوزم دوستت دارم

خدا

الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟ الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟ اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست دوباره ... ... تا خدا خداست

غروب ....

روزهایی که دلم شکسته بود!

                یاد حرف های پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که می گفت

پینوکیو!

                چوبی بمان :آدم ها سنگی اند ، دنیایشان قشنگ نیست.....

اما این روزها آرامم....آنقدر که از پریدن پرنده ای غافل نشده ودر هیچ خیابانی گم نمی شوم.

                این روزها آسان تر از یاد می روم

آسان تر فراموشم می کنند .....می دانم! اما شکایتی ندارم.....

آرامم گله ای نیست ...انتظاری نیست...اشکی نیست.....بهانه ای نیست

این روزها تنها آرامم یک وحشی آرام!

             آنقدر آرام که به  جنون چندین ساله ام شک کرده ام!

می ترسم نکنه مرده باشم ..خودمم ندانم...؟

می نویسم دوستت دارم و قایمش می کنم ...تو به درد زندگی نمی خوری...

          تورا باید نوشت و گداشت وسط همان شعر و قصه هایی که از آنجا آمده ای .....

دلم یک غریبه می خواهد که بیاید و بنشیند و فقط سکوت کند و من هی حرف بزنم و بزنم وبزنم...

          تا کمی کم شود این همه بار ! بعد بلند شود و برود ...و انگار نه انگار

نبود ، پیدا شد....آشکار شد....دوست شد.....مهر شد....گرم شد.....عشق شد...یار شد....تار شد...

بد شد....رد شد....سرد شد....غم شد....بغض شد.....اشک شد...آه شد...درو شد....گم شد...

قرارمان یک مانور کوچک بود!

             قرارمان بود تیرهای نگاهت مشقی باشد

اما ببین ؛ یک جای سالم هم در قلبم نمانده است

حرفهایم پر از خیال است

              خیال هایم پر از حرف های سکوت و سکوتم پر از خیال حرف هایی است

                                  که به دنبال هم درون حنجره ای اعدام  شده اند

ته خیالهایم پر از ترس است و ترسم پر از تو !

تو که در انتهای دو خط موازی خیالهایم ، به دنبال بی نهایت می گردی

و خیال هایم همیشه تو هستی و من می ترسم ....

نمی خواهم برگردی این را به همه گفته ام حتی به تو! به خودم!

اما نمی دانم  چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم؟

من چشم هایم را بسته ام و تو قایم شدی....!

من هنوز روزها را می شمارم...!

تو پیدا نمی شوی یا من بازی را بلد نیستم ؟!  یا تو جر می زنی؟؟

با گفتن یک "عزیزم جایت خالی است" نه جای من پر می شود و نه از عمق شادی هایت کمتر...

                 فقط دل خوش می شوم که هنوز بود ونبودم برایت مهم است

    مرا به ذهنت بسپار نه به دلت.....